عشق زنجیره‌ای؛ نشانه ناپختگی

عشق زنجیره‌ای؛ نشانه ناپختگی

شاید بسیاری از افراد تا موضوع ازدواج پیش می‌¬آید یاد مشکلات مالی حول و حوش آن بیفتند، اما آیا دغدغه¬‌های مربوط به ازدواج صرفاً به مسایل مالی محدود می‌¬شود یا مسایل مهم ‌تری برای آماده کردن افراد برای ازدواج وجود دارد؟ در این رابطه با دکتر محسن ایمانی، روان¬شناس، عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس و عضو همکار با کلینیک سلامت خانواده گفتگو کرده‌ایم.

سوال اول من این است که یک جوان چه طور می‌¬تواند متوجه شود که برای ازدواج آماده است یا نه؟
 
از ابعاد مختلف می‌شود به امر ازدواج نگاه کرد. یک بعد، فیزیولوژیک است یا همان نیازهای غریزی که باید به آنها پاسخ داد. خود نیاز جنسی نشانه¬ تمایل به ازدواج است. طبیعی است که در تربیت دینی هم به‌عنوان موضوعی طبیعی به آن نگاه شده و توصیه می¬‌کنند که برای جوانان خودتان، زمینه¬ ازدواج را فراهم کنید که افراد در روند زندگی اجتماعی قرار بگیرند. زمانی که نیازهای فیزیولوژیک تامین نشود، فرد نمی‌¬تواند از تعادل برخوردار باشد. همان‌طور که فردی که گرسنه است، اگر غذا نخورد امکان عصبانی شدنش زیادتر است. این نیاز در دسته¬ اول نیازها قرار می¬‌گیرد و برخی نظریه‌پردازان از این نیاز به‌عنوان نیاز اولیه یاد می¬‌کنند. این احساس نیاز یک نشانه است که اولین گام برای آمادگی ازدواج است.

و پس از بلوغ جسمی به چه عوامل دیگری در آمادگی برای ازدواج باید توجه داشت؟
 
صرف احساس نیاز فیزیولوژیک کافی نیست چون ممکن است فرد آمادگی¬‌های دیگری را پیدا نکرده باشد. به عنوان مثال فردی که بلوغ زودرس دارد اما به رشد ذهنی نرسیده هنوز آن تناسب لازم برای ازدواج را پیدا نکرده است لذا آن چیزی که در اسلام ملاک ازدواج هست، بعد از داشتن بلوغ جنسی یا نکاح، بلوغ فکری است. مثلاً یکی از نشانه‌¬های این موضوع این است که دیگران ما را به عنوان مشاور انتخاب کنند و راه‌¬حل‌¬هایی که فرد ارایه می‌¬کند مورد استفاده قرار بگیرد یا به عنوان راه‌¬های خوب از آن یاد بکنند. نشانه¬ دیگر اینکه مسایل زندگی را که به صورت روزمره با آن سرو کار دارد بتواند حل کند. بلوغ فکری فرد را به این سمت می¬‌کشاند که فلسفه¬ دقیق‌¬تری در مورد زندگی خود به دست آورد و یک جهان¬‌بینی خاصی را انتخاب کند.

بعضی کارشناسان از «هوشمندی» به‌عنوان یکی از مقدمات ازدواج یاد می‌کنند. این «هوشمندی» یعنی چه؟
 
یعنی اینکه فرد ببیند آیا به صورت موفق می‌تواند مسایل اجتماعی را دریافت کند و متناسب با آن رفتار کند؟ به نظر من خود هوش هم یک عامل مهم می‌تواند باشد. هوش در روان‌شناسی برآیند استعدادهای عالی ذهنی یا برآیند استعدادهای ذهن است لذا فردی که باهوش است، زودتر به درک روابط می‌رسد و قدرت تجزیه و تحلیل بهتری را دارد و در نتیجه زودتر به نتیجه می‌رسد. فردی که می‌خواهد با دیگری ازدواج بکند، لازم است از بهره هوشی مناسبی برخوردار باشد. متناسب بودن بهره هوشی زن و مرد هم مهم است. بعضی از روان‌شناسان گفته‌اند بهتر است بهره هوشی زن و مرد مساوی باشد و بعضی دیگر گفته‌اند بهره هوشی مرد بهتر است کمی بیشتر از زن باشد تا امکان اعتماد به مرد را بیشتر ‌کند. در مطالعه‌ای 407 زوج عقب‌مانده را بررسی کردند، حاصل زندگی آنها 401 فرد عقب‌مانده و 6 تا بچه با هوش متوسط بود.

آیا توجه به بحث هوش به این معنی است که فردی که هوش پایینی دارد نباید ازدواج کند؟
 
خیر، بلکه موضوع این است که فردی که تفکر باز دارد و در انتخاب‌هایش خوب عمل می‌کند بهتر است با فردی متناسب با خودش ازدواج کند. فرد باهوش اگر با فردی کم‌هوش ازدواج کند، می‌توانند مشکل داشته باشند. داشتن هوش مناسب برای ازدواج نکته‌ای است که فرد باید به آن توجه کند.

فرض کنیم که فردی هوش متوسط رو به بالایی دارد. آیا این موضوع برای شروع زندگی و ازدواج کفایت می‌کند یا به مسایل دیگری هم باید توجه شود؟
 
در کنار IQ، هوش عاطفی یا EQ هم لازم است. اینکه فرد احساس می‌کند قدرت ابراز عاطفه نسبت به دیگران را دارد، قدرت درک عواطف دیگران را دارد، می‌داند هیجانات خودش را چگونه کنترل کند، کجا آنها را ابراز کند، درجه و شدتی که در ابراز عواطف دارد چیست و چگونه باید باشد. اینها همه نشان از پختگی فرد در بعد عاطفی دارد. گاهی اوقات بعضی افراد عواطف شدید یا عشق‌های وافر دارند. خود این مساله عدم کنترل عواطف که تا کسی را می‌بیند دلش می‌رود، امروز به این علاقه دارد، فردا به فردی دیگر، به قولی عشق‌های زنجیره‌ای دارد، نشانه عدم پختگی در بعد عاطفی است. این افراد خیلی دلبسته زندگی و یک فرد نیستند. یک مثال در این مورد فردی است که پدرش فوت شده بود و در نتیجه خانواده می‌ترسید بلایی سرش بیاید. نمی‌گذاشتند مدرسه برود و در نتیجه معلم به خانه می‌آوردند تا به او درس بدهد. او به لحاظ هوش، خود را در حد فیلسوف مطرح می‌کند اما 3 تا زن می‌گیرد و هر 3 رهایش می‌کنند و می‌روند. خودش در این زمینه می‌گوید تقصیر زن‌ها نبود، من بلد نبودم با اینها زندگی کنم، یعنی به نوعی آدم از این حرف متوجه می‌شود که او نسبت به داشتن یک کاستی در هوش عاطفی اذعان می‌کند. به لحاظ IQ توانسته خودش را برساند در حد یک فیلسوف ولی در هوش هیجانی دچار مشکل شده است.

اگر امکان دارد بیشتر باز کنید که منظور از برخورداری از هوش عاطفی برای آمادگی برای ازدواج چیست؟
 
منظور این است که آیا ما قادر هستیم به همسری که می‌خواهیم با او زندگی کنیم، مهر بورزیم؟ آیا می‌توانیم وقتی صاحب فرزند شدیم، بچه‌هایمان را دوست بداریم؟ آیا می‌توانیم نسبت به انسان‌ها مهربان باشیم؟ اینها نکات مهمی است که باید فرد در خودش بیابد. افرادی که هنوز این احساسات را پیدا نکرده‌اند، نمی‌توانند کسی را دوست بدارند، به سن ازدواج نرسیده‌اند. نکته‌ای را اریک فروم از پیروان مکتب روانکاوی، می‌گوید که گاهی فرد، دیگری را دوست دارد، انتخاب همسر می‌کند و این دوست داشتن در حد جاذبه‌های بدنی و زیبایی‌های ظاهری است. او می‌گوید اما عشق بالاتر از این حرف‌هاست. زمانی که شیفتگی با فداکاری، صمیمیت و محبت همراه می‌شود، این مفهوم عشق را می‌سازد. آنچه برای ازدواج اهمیت دارد، این است که فرد به زمینه‌های دوست داشتن دیگران رسیده باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد